قفسي ساخته ام از براي شب تنهايي خود
قفسي ساخته ام ساکت و سرد و تهي
که در آن هيچ درختي ندهد ميوه و برگ
که در آن ،
سايه ي هيچ کسي خلوت سرد مرا
نکند گرم و ... خراب
قفسي دارم من قفسي ساخته از مرگ و سراب
که به اندازه ي دستان زمستان سرد است
و به خاموشي يک خواب غريب
خوابي از جنس سکوت
خوابي از جنس شکستن
که به اندازه ي تنهايي من
پر درد است