من ، کوير ، رود!
امشب با چه نور مهتابي به اين روشني ام ؟
با کدام شب، باکدام قاصدک سفر مي کنم ؟
باکدامين بال در اين اوجم ؟
باکدام تن چنين سبک بالم ؟
باکدام ابر اين چنين گريانم ؟
با کدام رود چنين خروشانم ؟
با کدام سنگ اين چنين لالم ؟
وباکدامين شن اين چنين افتاده ام؟
مهتاب امشب جور ديگري است ، نواي ديگري دارد ،ومن اين نوا را مي شنوم !
مي خواند .او مي خواند از براي خداي بي نهايت ومن اين چنين لالم !
در اين کوير انگار شن ها هم جور ديگرند !
بادها با هجوم همه چيز را ويران مي کنند ،
ومن تنهايم!
تنها،
باوجود مهتاب ، شب، قاصدک ، ابر ، سنگ ، رود!!!